جدول جو
جدول جو

معنی تیشه کند - جستجوی لغت در جدول جو

تیشه کند
(شِ کَ)
دهی از بخش آبدانان است که در شهرستان ایلام واقع است و 227 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریشه کن
تصویر ریشه کن
آنکه یا آنچه چیزی را از بیخ می کند و نابود می کند، چیزی که از بیخ کنده شده، درختی که از ریشه کنده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ)
دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 195 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شِ بَ)
دهی است از دهات کوهسار، تابع هزارجریب در مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 123)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نِ)
تبر. (ناظم الاطباء). رجوع به تیشه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نُ / نِ / نَ دَ)
با افزار آهنی کار کردن. افزار مخصوص سنگ تراشان را بر سنگ یا خاک زدن. افزار مخصوص کندن سنگ و خاک و جز آن را:
تو خوش می زیستی با دلبران شاد
قلم شاپور می زد تیشه فرهاد.
نظامی.
زدم تیشه یک روز بر تل خاک
بگوش آمدم ناله ای دردناک.
سعدی.
رجوع به تیشه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ خوا / خا رَ / رِ)
شیشکی بند. آنکه تحقیر و تمسخر کسی را، از دهان آوازی مخصوص برآورد. (یادداشت مؤلف) :
شیشه بندان ظرافت بهمین می گفتند
محتسب گر گذرد از در می خانه عشق.
صائب تبریزی.
رجوع به شیشکی و شیشه بندی شود
لغت نامه دهخدا
معروف. (آنندراج). نجار:
تیشه زن اندر هنر آموختن
تخته نسازد ز پی سوختن.
میر خسرو (از آنندراج).
رجوع به تیشه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نامی است که برای پی گم کردن، یهودان به حفاری شهرهای قدیم داده اند که از آنجاها اشیاء آنتیک قیمتی استخراج می کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حفار. آنکه زمین های خسف شده و مانند آن را کاود، یافتن اشیاء عتیقه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
مستأصل و بیخ برکنده. (آنندراج).
- ریشه کن ساختن، از بیخ و بن برکندن. ریشه کن کردن:
گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان
سروها را ریشه کن می سازد از بستان ما.
صائب (از آنندراج).
- ریشه کن شدن، از بیخ و بن برکنده شدن.
- ریشه کن کردن، از بیخ و بن برکندن. ایعاء. استیصال. از بن برانداختن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریشه کن
تصویر ریشه کن
از بیخ و بن بر کندن
فرهنگ لغت هوشیار
انهدام، قلع وقمع، نابود، هدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از روستاهای چهاردانگه ی شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ازگیل ترش
فرهنگ گویش مازندرانی